Pages

۱۳۹۰ آبان ۱۶, دوشنبه

شهر زلزله زده 3 – برزخِ پس از حادثه

غم لهجه ندارد؛ گریه، عوعوی غریزه حیوانی ماست و ترس را بو می‌کشیم وقت حادثه. این‌گونه، ایام حادثه با یک دلگرمی منتشر در فضا از همدلی و نزدیکی سر می‌شود. اما شهر مصیبت‌زده پس از حادثه ترسناک‌تر است. نگاه‌ها غریبه و فضا سرد است. تفاوت لهجه‌ها در شهرِ چراغ‌های خاموش و چادرهای تنگ و کوتاه قامت بیداد می‌کند.




                                                                                                                    عکس: مسعود ریاضتی

۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

شهر زلزله زده 2 – یک همکار، بهانه خوشبختی


دو هفته گذشته و پای یک خبرنگار ایرانی از یک روزنامه بلژیکی به "وان" باز شده تا از مشکلات پناهجویان مانده در این شهر و درمانده از زلزله و تبعاتش بنویسد. لباس کردی مردانه پوشیده اما اصالتا شمالی است و مثل پناهنده‌ها بیرون درِ زندان مانند دفتر کمیساریای عالی پناهندگان، منتظر است. کارمند سازمان ملل در را باز می‌کند و در مواجهه با ازدحام و همهمه فریاد می‌کشد. خبرنگار سریع جلو می‌رود و می‌پرسد: آقای محترم اسم شما چیست که اینطور با پناهنده برخورد می‌کنید و داد می‌زنید؟ کارمند جا می‌خورد و با لهجه خاصش می‌گوید: 14 روز است داریم شبانه‌روز کار می‌کنیم و وقتی به حرف گوش نمی‌دهند حق داریم عصبانی شویم. من، جرات گرفته از اعتراضِ همکار، می‌گویم: این "حق" را از کجا می‌آورید که می‌توانید فریاد بکشید؟ مگر در ازای کارتان منتی بر سر بقیه دارید؟ حرفم تمام نشده، متوجه می‌شوم که نگاه‌ها به سمتم برگشته و اعتراض‌ها هم بلند می‌شود: خب راست می‌گوید دیگر، خسته شده، حق دارد... تو جای او باشی چه می‌کنی؟... بعد تندتر می‌شود که: اصلا به تو چه؟ و بعد چندتایی گوساله و عوضی هم چاشنی‌اش می‌شود. می‌توانم حس کنم که قیافه‌ام دارد کش می‌آید و آویزان است...
10 دقیقه بعد – با اصرار خبرنگار، کارمند دیگری به دم در می‌آید. می‌گوید خبرنگارم و می‌خواهم با مسوول این دفتر صحبت کنم. کارمند می‌گوید: کارت خبرنگاری؟ و جواب می‌شنود: فکر کنم ادب حکم می‌کند که اول مرا به داخل دعوت کنید بعد من به مسوول صلاحیت‌داری کارت شناسایی‌ام را نشان خواهم داد. قیافه آویزان کارمند، تلافی قیافه چند دقیقه پیش من بود. به همین راحتی، شنگول و خوشحالم!

شهر زلزله زده 1 - باز از هم متنفر می‌شویم


در صف ده‌ها نفری پناهندگان متقاضی انتقال، جوان افغانی هست که وقتی اعلام می‌کند تازه آمده و ثبت‌نام نشده، همه نگاه‌ها را به خود جلب می‌کند. خودش می‌گوید وقتی شنیده زلزله آمده با 23 نفر از اعضای خانواده‌اش به وان آمده‌اند. یکی دلیلش را می‌پرسد و جوان می‌گوید: زلزله خوب است. ما از وقتی آمدیم چادر گرفتیم. روغن گرفتیم، برنج گرفتیم. این ها را در بازار می‌فروشیم و باز هم به ما می‌دهند... از صداقتش یکه میخورم. مردی بچه به بغل درمی‌آید که این‌ها خوردن ندارد چون حق دیگران است، دختر من شب اول چون چادر نداشتیم نزدیک بود از سرما بمیرد و جوان افغان تراژدی را کلید می‌زند: حقتان است. همه ایرانی‌ها باید بمیرند. باید تقاص ظلم‌هایتان را در ایران بدهید. جوان کردی حمله می‌برد به سمتش اما خیلی زود جلویش را می‌گیرند، فقط فریادش به گوش می‌رسد که من تو را جر می‌دهم، خواهر و مادرت را جلوی چشمت می‌کنم... دستی می‌رود روی دهانش تا خاطر بانوان جمع احیانا مکدر نشود! جوان افغان می‌خندد و می‌گوید: بگذار ببینم چه‌کار می‌خواهد بکند. اینجا دیگر ایران نیست هرکاری دلتان می‌خواهد بکنید...
بر این جوان چه گذشته و بر ذهن‌های افراد حاضر و پچ‌پچ‌های خشم‌آلودشان آن‌روز چه گذشت، نمی‌دانم اما این تسلل فاجعه‌بار تنفر و خشونت، بیشتر از زلزله خانمان‌برانداز نباشد، کمتر هم نیست.


۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

برای نهال و بهنام


بیا ایران را برداریم ببریم یک جای دیگر؛ بیا اصلا ایران را دوست نداشته باشیم؛ بیا اصلا حرفش را نزنیم؛ بیا همه چیز را فراموش کنیم و سنگ باشیم...
می‌دانم نمی‌شود. پس بیا نمانیم. این زندگی ارزانی شما



۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

عکس‌نوشت‌ها - 2

در انقلاب‌ها شعار بر شعور غلبه می‌کند. به گمان من آن انقلابی کم‌هزینه‌تر است که باشعورتر شعار بسازند.
عکس: زن لیبیایی در تریپولی - گتی ایمیج


۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

عکس‌نوشت‌ها - 1

هنر انقلابی تاریخ مصرف دارد؛ اصلا انگار هویت ندارد. امضای پایش مهم نیست، اندیشه پشتش هم دیکته شده و القایی است. اما کاش می‌شد با هنر انقلاب کرد. همه خشم‌ها و کینه‌ها و بغض‌ها را با هنر التیام داد و بخشید. مثل این دستفروش لیبیایی که در زادگاه معمر قذافی، پوسترهای هجو او را می‌فروشد. / عکس از گتی ایمیج




۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

2 جولای، روزجهانی روزنامه‌نگاران ورزشی/ لذت ناب روزنامه‌نگار بودن


پیش‌بازی: می‌گویند هومر اولین ورزشی‌نویس شاخص دنیا بود که گزارش کشتی آشیل و اودیسه را نوشت. اما هنوز مانده بود تا بنجامین فرانکلین از راه برسد و هر از چندگاهی به مطالب ورزشی هم جایی برای انتشار در نشریات بدهد. اما قدم اصلی را در 1870، جوزف پولیتزر برداشت که برای اولین بار در نیویورک ورد، سرویس ورزشی تشکیل داد و برایش سردبیر جداگانه درنظر گرفت. آن دوران که هنوز تلویزیون حرف اول پوشش ورزش نبود، نشریات و خبرگزاری‌ها برای پیشتازی در این زمینه از هم سبقت می گرفتند و در آسوشیتدپرس بخشی از محبوبیت و اقتدارش را از سرویس ورزشی قدرتمندش می‌گرفت.

نیمه اول: میرزا تقی حکی‌الممالک نخستین بار در مطبوعات ایران از اسکی و پاتیناژ نوشت و به نوعی اولین ورزشی‌نویس ایران بود. اما با تمسخر  و سرزنش فراوانی مواجه شد که چرا به جای مطلبی سودمند و آموزنده، از لیزخوردن نوشته است!
در سال 1301، "شوراي عالي معارف" مجوز نشر اولین مجله ورزشی را به نام  "ميرمهدي ورزنده" صادر کرد اما در انتشارش تعلل کرد تا عنوان اولی به نشریه ورزشی "پیش‌آهنگی ایران" و احمد امین‌زاده برسد. یک سال بعد ورزنده "مجله ورزش" را در تهران منتشر کرد. بعدترها در سال ۱۳۱۴ "ناظرزاده کرمانی" زیر نظر "باشگاه شعاع" اولین مجله تماما ورزشی ایران را با نام "آیین ورزش" منتشر شد که سرآغاز حضور 10 ها نشریه مستقل و یا ضمیمه ورزشی در تاریخ مطبوعات ایران بود.  در 18 آذر 1334  اما "کيهان ورزشي" متولد شد. اين نشريه عضو خانواده نشريات کيهان با مديريت "منوچهر قراگوزلو" و سردبيري "محمود منصفي" و مديريت داخلي "کاظم گيلانپور" با دوام ترين و با سابقه ترین نشريه ورزشي ايران است که پس از آن در جایگاه دوم مجله " دنياي ورزش" با سرپرستي "مصطفي فرزانه" از سوي موسسه اطلاعات متولد سال 1348قرار گرفته است.

بین دو نیمه: شاید هیچ روزنامه‌نگاری مثل ورزشی‌نویس‌های ایران، هیجان و لذت ناب روزنامه‌نگاری را نچشیده باشند. اجازه بی‌پروایی در نوشتن، محبوبیت از طریق روزنامه‌نگاری، مخاطبان پرشمار و پرشور و قابلیت تاثیرگذاری مستقیم از ویژگی‌های حسرت‌آمیز ورزشی‌نویس‌هاست.

نیمه دوم: می‌گویند نشریات ورزشی زرد و بی‌محتوایند؛ به فساد و ارتشا آلوده‌اند و بی‌اخلاقی را دامن می‌زنند. چند صباحی که بختم را در این عرصه آزمایش کردم و دوستی و همکاری با خیلی از ورزشی‌نویس‌های خوب مطبوعات ایران اما این اجازه را به من می‌دهد که قاطعانه بگویم ورزشی نویسی در مطبوعات ایران همان است که در سایر حوزه‌ها هم هست. با لب ورچیدن مطبوعاتی‌های حوزه‌های دیگر و فریاد وااخلاق سر دادن و این مطلب تیتر و لیدش مشکل دارد؛ چیزی عوض نمی‌شود. مطبوعات ایران مریض است و ورزشی‌نویس‌هایش مثل گل کوچک بازهای توی کوچه‌ها پس‌کوچه‌هایند. سیگار به لب دارند و فحش می‌دهند اما تر و فرز و چالاکند و خوب لایی می‌اندازند.

وقت اضافه: از نیوشا صارمی خواهش کردم زحمت بکشد و نظر چند ورزشی نویس خوب مطبوعات ایران را درباره بهترین روزنامه نگار ورزشی ایران و بهترین مطلب ورزشی که خوانده‌اند بپرسد:

ابراهیم افشار
ورزشی نویس محبوب: دکتر صدرالدین الهی
بهترین مطلب ورزشی: "دل شیر خون شده بود" از مهدی دری برای مرگ تختی

سیامک رحمانی
ورزشی نویس محبوب: ابراهیم افشار
بهترین مطلب ورزشی: افشار در کیهان ورزشی دهه ی شصت یه صفحه ثابت داشت به اسم" اتاقی در حومه ی خاطره" که سراغ پیشکسوت ها می رفت و ازفراموش شده ها می نوشت.


پژمان راهبر
ورزشی نویس محبوب: اردشیر لارودی، ابراهیم افشار، سیامک رحمانی، هیوا یوسفی، آرش راهبر، شاهین رحمانی، امیر وفایی و حمیدرضا صدر
بهترین مطلب ورزشی: مطلب حمیدرضا صدر درباره ناصر حجازی در سایت گل، مطلب ابراهیم افشار درباره حسین رضا زاده و همه مطالب ناصر کرمی

حمیدرضا صدر
ورزشی نویس محبوب: هنریک تمرز. اردشیرلارودی. هیوا یوسفی. پژمان راهبر. علی جوادی
بهترین مطلب ورزشی: مطالب همین آدم‌ها


ناصر کرمی
ورزشی نویس محبوب: پژمان راهبر
بهترین مطلب ورزشی: مطلبی از محمدرضا نصیری چند سال پیش در ویژه نامه نوروزی یک روزنامه
درباره ترین های ورزش سال

آرش راهبر
ورزشی نویس محبوب:پژمان راهبر
بهترین مطلب ورزشی: مرگ مرگ ها، مطلبی از ابراهیم افشار درباره تختی

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

روزنامه سفید


روایت سفید چاپ شدن روزنامه آیندگان از گفت و گوی خواندنی سرگه بارسقیان با فیروز گوران:
 "ما برای اشخاص عنوان و صفت بکار نمی‌بردیم. قصد ما از بکار نبردن صفت، اسائه ادب نبود. ما پس از پایان قهر آیت‌الله طالقانی و دیدارش با رهبر انقلاب تیتر زدیم: «خمینی و طالقانی ملاقات کردند.» بعد هم نوشتیم دو رهبر یک ساعت مذاکره کردند. در اردیبهشت ۵۸ پس از ترور آقای مطهری، رهبر انقلاب در مصاحبه‌ای با روزنامه لوموند گفت: «چپ‌گرایان در این جنایات هیچ دخالتی نداشته‌اند؛ عمال آمریکا در جریان این ترور‌ها خود را پشت سازمان مذهبی دروغین فرقان پنهان کرده‌اند.» ما همین را تیتر زدیم. اما از ساعت ۶ صبح ۲۰ اردیبهشت ۵۸ رادیو و تلویزیون در بخش‌های مختلف خبری اعلام کرد که امام گفته‌اند دیگر روزنامه آیندگان را نمی‌خوانم. اعضای شورای سردبیری در منزل ما جلسه تشکیل دادند و تصمیم گرفتیم که روزنامه‌ای منتشر کنیم و فقط یک مقاله در آن بگذاریم با این تیتر که "آیا انتشار آیندگان باید ادامه یابد؟" امام گفته بودند آیندگان نمی‌خوانم، نگفتند تعطیل شود. سووال ما این بود که باید چکار کنیم، آیا آیندگان باید منتشر شود یا نه؟ این مقاله یک صفحه روزنامه را گرفت و سه صفحه دیگر رل کاغذ روزنامه سفید می‌ماند، ما هم بنا داشتیم فقط همین یک مقاله را منتشر کنیم. آن شماره روزنامه با سه صفحه سفید منتشر شد و پس از آن آیندگان ۴ روز منتشر نشد. در‌‌‌ همان مدت توقف انتشار، اقشار مختلف با انتشار بیانیه‌های متعدد ضمن حمایت از آیندگان، خواهان ادامه انتشار روزنامه شدند و ما هم بار دیگر روزنامه را منتشر کردیم تا ۱۶ مرداد ۵۸ که آیندگان توقیف شد."